اولین حس
امروز با تمام وجودم، وجود تو رو حس کردم مسافر کوچولوی مامان.... امروز برای اولین بار تو شکمم تکون خوردی، گفتی که هستی، گفتی که می آیی، می یای و با خودت خوشبختی و عشق رو میاری، گفتی.... وای خدا چقدر کار دارم چقدر مسؤلیت چقدر وظیفه مسافر کوچولوی من، هنوز نمی دونم دختری یا پسر، یعنی مهم هم نیست، هر چی که هستی باش ولی از جون مامان بگیر و سالم باش می دونم یه روز با هم می شینیم و این خاطرات رو می خونیم، می خوام فقط احساس منو درک کنی، شاید کمتر بچه ای روی کره زمین باشه که بدونه وقتی برای اولین بار تو شکم مادرش تکون خورده...
نویسنده :
الهام
14:01